دیباج هم رفتیم
چشمه علی که بودیم ، دیدم یک خورده زهرا جون سرفه میکنه ولی باز هم جدی نگرفتم چون قول داده بودیم بریم دیباج ، حرکت کردیم . دیباج تقریبا 30 کیلومتری چشمه علی بود و چون جاده اش به طرف ساری بود ، منظره های خیلی زیبایی داشت که نشان از طراوت بهاری بود البته شکوفه ها به خاطر سردی هوا هنوز درنیامده بود ولی اکسیژنی بود که توی ریه ها می کشیدیم بالاخره رسیدیم دیباج و ای بابا باز هم وظیفه شناس ها اینجا هستند ، خاله سهیلا و همسرش اومده بودند بدرقه مون (البته بدرقه مادرشوهر و پدر شوهر) ولی خوب 4 تایی وایستاده بودند تا ما هم برسیم ، به ما زنگ زده بودند که ما پمپ بنزین منتظریم ها ... ما هم پا رو گذاشتیم روی گاز به مراسم بدرق...