مثل همیشه شگفت زده می کنی ما را
زهرا جون خیلی حالش خراب بود مجبور شدیم ببریمش دکتر نصفه شبی آمپول دیمترون براش نوشتن که پیدا نمی شد تا 5 صبح درگیر بودیم ولی آخرش مجبور شدیم مشابه آن را بگیریم وقتی رفتیم برای تزریق اولش یک کوچولو نق زد بعد که خوابید روی تخت تا آمپولو تزریق کنند گفتش : درد نداره ! آمپولو که تزریق کردند واکنشش فقط و فقط این بود که پاشو جمع کرد ... بعد که من و باباش کلی آفرین گفتیم بردمش توی ماشین گفتم : زهرا جون فقط یک خورده درد داشت با شجاعت تمام گفت : نه هیچی درد نداشت !!!! ما را می گی راستی می دونی مامان این روزا سرش خیلی شلوغه آخه خبرنگار شده دیگه ! زهرا جونم در دریاچه به نمک نشسته اروم...