و لحظه ی عید
به اصرار زهراجون چون هنوز فرصت داشتیم ، پارک کنار زاینده رود رفتیم و یک خورده تاب تاب خورد ، همچنین اونجا نماز ظهر را خوندیم
دیگه ساعات و دقیقه ها گذشتند و گذشتند تا ما به سال 1392 نزدیک بشویم
ای وای داشت دیر می شد بلافاصله حرکت کردیم .... خدا را شکر امام زاده زیاد دور نبود .
رسیدیم امام زاده ، ماشالله جمعییییت ، نمی دونستیم ماشین را کجا پارک کنیم !
فضای محوطه پر شده بود از مداحی که در مدح مولا علی علیه السلام گذاشته بودند . دیگه به ثانیه ها کشیده شده بود .... نمی دونید با چه سرعتی توی ماشین ، زهراجونو آماده کردم و بلافاصله وارد بارگاه شدیم .
خدا را شکر ، زود دوستم را پیدا کردم ... همون لحظات بود که تحویل سال شد و بعد از تحویل سال زیارت و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها خوندند و ما زیارت هم کردیم ...
بعد از تبریک سال نو و روبوسی ، دوستم گفت چرا نیامدید من فسنجان گذاشته بودم ، من هم گفتم که دلمون هوس بریانی کرد رفتیم بریانی !
توی محوطه خیلی شلوغ بود و من بعد از دیدن همسرم و تبریک سال نو ، از دوستان خداحافظی کردیم و حرکت کردیم به طرف کاشان ...
البته قبل از خارج شدن از شهر و حالا که خیالمون راحت شد که پا به 1392 گذاشتیم ، رفتیم یک خورده سی و سه پل و زاینده رود بی آب !! را هم دیدیم