نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

نازنین زهرای من

ای بابا کاشان !

1392/2/19 13:20
نویسنده : مامانی
402 بازدید
اشتراک گذاری

به طرف کاشان حرکت کردیم ، قرار بود برای شب اونجا باشیم . همسرم خیلی خسته بود تصمیم گرفتم من ماشینو برونم niniweblog.com 

ای بابا اینقدر این اتوبان جدید آسفالتش خراب بود که حساب نداشت ... ولی چون زهرا جونو و باباش صندلی عقب دراز کشیده بودند و خوابیده بودند ، من مجبور بودم با سرعت یکنواخت همون 110 تا بروم تا اونها اذیت نشوند ، فکر کنم 110 تا می رفتم آخه سرعت شمار اتومبیلمون توی راه خراب شده بود ، یک پرانتز باز کنم (ماشینمون دزد زده بودniniweblog.com  

بعد از یک ماه که پیدا شد خدا را شکر ظاهری سالم داشت ولی بعد از رانندگی فهمیدیم یک خورده مشکلات پیدا کرده از جمله عقربه های سرعت و بنزین خوب کار نمیکردند. دادیم تعمیر، ولی توی سفر خراب شد) من هم برای اینکه گیره پلیس نیافتم ، اجبارا برای پیدا کردن سرعتم فاصله های 10 کیلومتری را در مدت زمانی که میگذروندم تقسیم می کردم niniweblog.com بعدش متوجه شدم باید هر 5 یا 6 دقیقه باید این مسافت بگذرونم تا سرعتم حدودای 115 تا 120 باشه niniweblog.com  ولش کن بابا ... انیشتین شرمنده شد . قهقهه

کل مطلب اینکه خدا را شکر اونها آروم خوابیدند . شب شد ، وقتی به 50 کیلومتری کاشان رسیده بودیم همسرم با صدای زنگ گوشیش که دوستمون بود ، بیدار شد .

- که ای بابا کجایید . او هم اظهار بی اطلاعی کرد که من گفتم تقریبا 50 کیلومتری هستیم و از اونجا به بعد او نشست حالا نوبت استراحت منه niniweblog.com

بالاخره رسیدیم ای بابا باز هم معرفت!!!  . استقبال خوبی بود آفرین خاله معصومه فهمیدم به وظیفه ات خوب آشنایی !niniweblog.com

قرار بود یک روز کاشان باشیم از بس اینها وظیفه شناسن ، ما 3 روزی اونجا موندیم .

همه جای دیدنی کاشانو قبلا (یعنی دو ماه قبل) در محضرشون دیدیم ، این دفعه گفتیم می ریم ابیانه و قمصر ، البته آنها قمصر نیامدند ، ترجیح دادن برن خونه اقوام عید دیدنی ولی ابیانه با هم رفتیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت مثل همیشه ...

قمصر شهر کوچکی بود که وقتی رفتیم گل هاش هنوز درنیامده بود و گلابگیری نداشتند ولی عرق بیدمشک درست می کردند ، البته کارگاه یکی از معروفترین و باسابقه ترینشون را دیدیم ... اینجا را دوستم معرفی کرد و واقعا گلابش عالیه

وارد قمصر می شیم همه جا نوشته گلاب مکه ولی اصلیه روبروی امام زاده بالا شهره ، منتهی چون مردمش مثل مردم کاشان خونگرم و دوست داشتنی هستند از همون اول از مهمان ها خوب پذیرایی می کنند ....

واقعا من اگر شهر دیگه ای برای زندگی انتخاب کنم ، حتما کاشان می روم چون واقعا مردمش با اینکه غریبه هستیم خیلی غریب نوازند ... بعدش یکی از خصوصیات خوب دیگه شون اینه که آپارتمان نشینی را قبول ندارند . همه خونه ها اونجا ویلایی هستش .

بگذریم ... گلابی که من از اونجا خریدم آدرسش بالاتر از هتل گلستانه (بهبو) و همه ی محصولاتش تکه ....

دو امام زاده داشتند که امام زاده پایین شهرش خیلی غریب و مظلوم بود محوطه ی خیلی ساده ای داشت ولی امام زاده بالا شهرش خوب بهش رسیده بودند .

 بعدش هم یک گشتی توی شهر زدیم ، تمام شهرش در عرض نصف روز دیدیم و تصمیم گرفتیم به کاشان برگردیم ...

زودتر از دوستم به خونه اش رسیدم niniweblog.com، استراحتی کردیم تا اونها هم اومدند .

روز بعد رفتیم ابیانه ....

ساختمان های روستای ابیانه با گل سرخ درست شده بود ، یعنی در یک نمای کلی روستا را قرمز می دیدم ...

پارکینگ کوچکی داشت که جای پارک به سختی پیدا کردیم . با دوستام به طرف امام زاده حرکت کردیم مسیری بود که گردشگران می رفتند ، کوچه های تنگ و باریک ، در بین کوچه ها غرفه هایی بودند که لباس های محلی کرایه می دادند ولی من متوجه شدم بیشتر خونه هاش خالیه یعنی ساکنین این روستا بیشتر همان پیرهای قدیمی هستند و جوان هاشون روستا را ترک کردند ! niniweblog.com

جالب بود توی امام زاده وقتی برای وضو گرفتن رفتم خانم ملانی فرانکلین ( مرضیه هاشمی) مجری برنامه پرس تی وی را دیدم ... خیلی ها متوجه ایشان نبودند من وقتی شنیدم به لهجه آمریکایی غلیظ صحبت می کنه دیگه برام یقین شد که ایشان خود همون مرضیه هاشمی هست. بهش گفتم پرس تی وی عالیه. گفتش ممنون . بعد بهش گفتم برای ضبط مستند اومدید گفت نه بابا مرخصی اومدم .niniweblog.com

ازش خواستم تا یک عکس یادگاری بگیریم. اون هم پذیرفت توی عکس من را در آغوش کشید و گفت آفرین به حجابت ، من هم به ایشان گفتم آفرین به شما ...

بعد دخترشون به زهرا جون گفت وای چقدر نازی تو . خانم هاشمی گفت بگو ماشاءالله 

بعد توی زیارت گاه هم دیدم واقعا چه اخلاصی داشت واقعا آفرین بهش یک دختر از مملکت کفر اینطوری اسلام را درک کرده .

بگذریم ما موقع برگشت موزه هم دیدیم و بعدش برای صرف نهار بیرون از ابیانه توی راه کنار یک رودخانه ایستادیم .

جای همه تون خالی . خیلی عالی بود ، به خصوص که تفریح خیلی خوبی هم بود فقط اکسیژن بود که داخل ریه می دادیم ...

توی ابیانه از بس زهراجون خسته شده بود برای عکس گرفتن نمی ایستاد و دوست داشت با بچه ها بازی کنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

علامه کوچولو
21 اردیبهشت 92 21:46
سلااااااااااام
امام محمد باقر علیه السلام فرمودند :اگر مومنی را دوست دارید آمدن رجب را به او مژده دهید
عیدتان مبارک


تشکر منهم خیلی دوست دارم
فهیمه مامان سینا
23 اردیبهشت 92 12:05
سلام
تو مشهدی ها پیداتون کردممنم مشهدیم اگه اجازه میدید لینکتون کنم

خوشحال می شم
مامانی طهورا
28 اردیبهشت 92 1:20
سلاااااااااام
همیشه به سفر و خوشی ایشاله
نازنین زهرای ما رو ببوسید

ممنون خانمی