دیروز تولد بابا مهدی بود
روز تولد بابای زهرا جون خیلی برام مهمه ؛ از طرف زهرا یک شلوار براش گرفته بودم و از طرف خودم یک هدیه ای که انتظارشو نداشت و کلی قسم داد که قبول نمی کنه بماند ! ولی زهرا جون از موقعی که شروع کردم به کیک درست کردن و البته ژله تزریقی هم درست کردم فهمید تولد باباشه ... آقا یک برگه گذاشت جلوش و شروع کرد به نقاشی کردن ولی چون من هی می گفتم بدو دیگه ! خیلی هول شد نقاشی عجیب و غریبی کشید .... تا موقعی که باباش اومد فقط خط خطی می کرد ! باباش اومد اینقده هول شده بود که من مجبور شدم باباشو پشت درب 3 دقیقه ای معطلش کنم بعد نقاشی گذاشت داخل بسته کادوش باباش اومد بهش داد با اینکه زهرا جون خوب بلده نقاشی کنه و الانه یک صفحه خط خطی به...