نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

نازنین زهرای من

قم و جمکران

1392/2/28 8:15
نویسنده : مامانی
385 بازدید
اشتراک گذاری

ببخشید من اینقدر دیر پست ها رو می اندازم آخه بدجوری سرم شلوغه niniweblog.com

رفتیم قم ، توی راه چمنزار زیبایی دیدم ، نمی دونی جلوی چشم پلیس ، بابا چه دوری زد niniweblog.com گفتم الانه ست که برگ جریمه را صادر کنند ... ای ول niniweblog.com

به هر حال اونجا قدری موندیم ، بابا هم یک کم به ماشین رسید 

 

نزدیک های ظهر جمکران رسیدیم ...اونجا با اصرار زهرا جون ، چادر کوچکشو که به تازگی عزیز دوخته بود سرش کردم ... وای اینقده اونجا قربون صدقه ات می رفتند ، اگه دست من و بابا نبودی خورده بودنت ، ما شده بودیم بادیگارد خانوم niniweblog.com

خیلی هوا گرم بود و ما خدا را شکر به نماز جماعت رسیدیم 

الهی فدات شم ، که توی آفتاب چشم هاتو باز نمی کنی ...بعدش دیدن یکی دیگه از دوستام رفتم ، سوغاتی هم خریدم و تصمیم گرفتیم یک راست برویم مشهد ...چون مادرجان تهران نبود و رفته بود مسافرت و دوستان هم نبودند و عمو هم نبود ، گفتیم یک راست می ریم مشهد و تهران می ذاریم برای بعد...

 

دیگه غروب نزدیک بود و ما به یکی از روستاهای اطراف قم رسیده بودیم و اونجا تا نماز ایستادیم... 

 و شب راه افتادیم از جاده مخصوص قم - مشهد ، دو ساعت بعد رسیدیم گرمسار و بعدش توی سمنان شام ساندویچ خوردیم که قربونت برم تو دهان نزدی !

توی راه با یکی از دوستام خاله سهیلا صحبت کردم فهمیدیم دیباج هستند یکی از شهرهای دامغان ، تصمیم گرفتیم زمان باقی مانده یک سری به دیباج بزنیم و این شهر را هم ببینیم ، برای خواب رسیدیم سرخه ...

اتفاقا خانواده خاله سهیلا اصرار کردند ، چون هوا سرده خودتون برسونید دیباج یا سرخه برویم خونه یکی از فامیل ها ... که ما هم چون عاشق خوابیدن توی چادر بودیم و بعدش هم متکی بودیم به یک عالمه پتویی که آوردیم و تا حالا ازش استفاده نکرده بودیم ، نپذیرفتیم و رفتیم سرخه شهیدهای گمنام ، استراحت گاه بین راهی چادر زدیم کنار همه ی مسافران .....

زهراجون قربونش برم اصلا عادت نداره که پتو رو خودش بیاندازه و این باعث شد اون شب با اینکه کاپشن به تن خوابیده بود سرمایی بخوره که بقیه سفرمون را به هم بزنه ....

فرداش چون از وضعیت زهراجون خبر نداشتیم در ادامه سفر به چشمه علی رفتیم 

چه منظره خوبی ، تازه چقدر زهراجون اونجا بهش خوش گذشت کلی سنگ پرت کرد توی رودخونه niniweblog.com

جالب تر از اون که من دو تا لنگ دمپایی را گذاشته بودم و بهش گفتم باید از وسط این دو سنگ پرت کنی و جلوتر نروی ، سعی می کرد فقط بین این دو تا لنگ دمپایی باشه ! قهقهه و این باعث خنده ی من و باباش شده بود آفرین دختر حرف گوش کن من niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان محمد حسين
28 اردیبهشت 92 10:58
قبول باشه عزيزم


ممنونم قبوله
مامانی طهورا
28 اردیبهشت 92 11:33
زیارت قبول خانومی
وااااااااااااااااای اون عکی آخری منو کشته
خصوصی هم دارین


قبوله باور کن ، اینقدر قشنگ سلام می داد فقط توی آفتاب چشماش باز نمی شه
خصوصی نیامده
فهیمه مامان سینا
29 اردیبهشت 92 7:39
قبول باشه زیارتتون
واقعا خوردنی هم شده با اون چادر گل آبیه خوشکلش


تا درب جمکران دیگه لپی براش نمونده بود بمونه که خیلی خانم ها از کنارش رد می شدند براش ان یکاد میخوندند
Man & Ma (مامان فاطمه ناز )
31 اردیبهشت 92 22:11
___________
____████████__________ ▌
___███____███_________ █
___██_______██__________▌
__███________█__________▌
__▌●█________█_________█
__███_______ █_________█
___██_______█________██
____________██_______██__▌
____█______██______███_ █
_____▌_____██_____████_█
__________███___█████_█_█
________███__██████__█_█
______███__████____██_█
_____███_█████_████_█
____████_██████_███_█__▌
___████_█ █__███ _█__██_▌
__█████_████_▌_█_███_▌
_█████_██___██___██_█
_█████_███████_███__█__██
_███_▌███___██____██_███
_███_▌█████___███__█__█
_████_▌▌___█__█_██████
__██████_████__▌_████
___█████_____████████
._=--███████████████
_=--=_-████████████
=--_=-_=-█████████

,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~- .*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.

آپم زود بیا


ای بابا ادرس اشتباه وارد کردی ممنون از اینکه اومدی چشم
علامه کوچولو
2 خرداد 92 18:59
از پيامبراكرم (ص) نقل شده است كه فرمودند: «اگر قرار بود براي غير خدا سجده كرد فرمان مي دادم زنان بر شوهرانشان سجده كنند»

روز همسر گرامیتون وعیدتون مبارک




عید شما هم مبارک ، هدیه قشنگی بود