یادم رفت بنویسم
راستی یادم رفت توی این مدتی که از سفر برگشتیم تا 13 بدر کلی مهمان برامون اومد ، اولش یکی از دوستای عزیزم خاله حمیده اومدند ، نیست که خیلی مشتاق بود ما را ببینه ، شام هتل قصر طلایی را رها کرد و به دیدن ما شتافت ... من هم که شنیدم توی هتل قصر مستقرند ، تصمیم گرفتم فردا بروم میهمونشون بشوم که از قضا مادرجان زهرا اومدند خونه مون ، نقشه ما ، نقش بر آب شد توی اون مدت ، زهرا و هانیه کلی با هم بازی و لجبازی کردند ، هانیه 3یا 4 سالی از زهرا بزرگتره و دختر عمه زهراست .... روز دوم زهرا جون که باباش هم ماموریت بود کلی اعصابم خورد کرد . نمی دونم چی شد که یک ریز گریه می کرد و اصلا نمی گفت چشه ؟ این گریه هم چند دقیقه نبود ، چند ساعت بود اینقدر که تصمیم گرفتم ببرم بستری کنمش ... آخرش هم خودم هم به گریه افتادم دیگه به زور دو تا قرص و شربت خواب آور آروم کردیمش ولی انرژی بود که از ما گرفت .
روز بعد که بابا اومد تصمیم گرفتیم بریم الماس شرق و سرزمین عجایب کلی اونجا به بچه ها خوش گذشت ولی مگه زهرا سوار می شد به زور سوارش می کردیم که عکس بگیره ولی خوشبختانه کلی هانیه بازی کرد .
عمه سما هم کلوچه خوشمزه خرید و به طور کل خیلی به ما خوش گذشت .
برگشتنا رفتیم کنار یکی از نمادهای که حاشیه پارک ملت گذاشتند عکس گرفتیم ....
وای چقدر هوا سرد بود
اینقدر که نتونستیم زیاد بمونیم و چون جمعیتی اونجا بودند که می خواستند به نوبت عکس بگیرند همینطوری سریع یک عکس گرفتیم و خودمون پرت کردیم توی ماشین تا یخ مون باز کنیم