بابا ای ول زهرا خانوم
4 روز پیش یکی از همسایه هامون اومد به من گفت سعی کن زهراجون توی اتاق خودش بخوابه آخه چون دختره و احساساتی بعدش سخت می شه اونو جدا کرد
من هم بعد از کلی فکر کردن ، حساب 2 دو تا چهارتا کردن فهمیدم نه بابا راست می گه
هر چند براش زوده ولی تصمیم گرفتم روی تخت خودش بخوابه و همون شب کنارش موندم تا بخوابه ... شب اول یکی به خاطر دل وابستگی که بهش داشتم یکی به خاطر نگرانی ام اینقدر بی خواب شدم که فرداش سر درد شدید گرفتم تقریبا هر یک ربع بهش سر می زدم در حال که خانوم همچین راحت خوابیده بود و تا صبح هم بیدار نشد
به هر حال فردا شب من که دیدم بی خوابی باعث سردردم شد بهش گفتم بیا توی اتاق ما بخواب خیلی جدی گفت : من نمیام می خوام اینجا بخوابم
من موندم کلی علامت سوال
ولی توی دلم گفتم ای ول دختر و از اون موقع زهرا جون تنها می خوابه البته یکی از دلایلی که توی اتاقش راحت می خوابه اینه که سنسور گرما که چشمک می زنه بالای تختش نیست تا بترسه و دومش اینکه بالای تختش پر از ماه و ستاره که باهاشون شب بازی می کنه البته و صد البته باید تا موقعی که می خوابه کنارش باشم