نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

نازنین زهرای من

خدای من

1392/6/9 11:49
نویسنده : مامانی
453 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز زهرا جونو بردم دندان پزشک 

بذارید از اولش بنویسم . قبل از رفتن به دکتر ، من بهش گفتم می خواهیم بریم آقا دکتر مهربون ، زهراجون یک خورده بهانه گرفت .. بعدش باباش گفت من می خوام برم دکتر .... 

زهرا جون مثل همیشه مزه ریخت و گفت : خوب بابا را ببریم دکتر ، تا خوب بشه ... توی راه هم همینها را هی تکرار می کرد و می دانستیم منظورش اینه که ما فقط داریم برای بابا می ریم دکتر و خودشو از محدوده خطر دور می کرد ...

خلاصه رفتیم درمانگاه و باباش که وقت قبلی برای ارتوپد (آخه یک خورده پاش درد می کرد) داشت رفت توی نوبت .

من و زهراجون هم رفتیم طبقه پایین که دندان پزشکی بود .. پیش خانم دکتر رفتم .. بهش گفتم می شه دندان های زهراجونو ببینی .. خندید و گفت : آخه این که خیلی کوچولویه .. گفتم فقط برای یک چکاب اومدم ...

البته زهرا جون خیلی مدتیه که مسواکشو مرتب می زنه niniweblog.com

خانم دکتر دفترچه زهرا رو گرفت گفت منتظر باشید .. من هم یک دونه دندان پوسیده داشتم وچون دندان عقل بود خانم دکتر گفت برو پیش دکتر آقایان ، یعنی قبول نکرد و من هم ، هم این طرف و هم آنطرف نوبت داشتم ...

بالاخره توی راهرو که منتظر بودیم .. زهراجون بلند گفتش : مامانی دندانات خراب شده می خوای بری پیش دکتر مهربون ...

من از حرفش خنده ام گرفت : آخه این جمله ی قشنگش که یهو از دهنش پرید ، نگاه تمام اطرافیان به خودش جلب کرد .

زهرا جون! جثه کوچک تو و خوب صحبت کردننت باعث تعجب خیلی ها می شه ، تازه بقیه نمی دونند که با چه مهارتی پای کامپیوتر می شینی و از مامان بهتر با کامپیوتر کار می کنی ، فدات بشم...

از حاشیه بگذریم فوری توی دلم آبه الکرسی خوندم ، قربون خدا برم که داروهاش مجانی و همیشه به روزه ، 

بعد بهش توضیح دادم .. من یک جای دیگه نوبت دارم ، الانه منتظریم برای تو .. اینو گفتم برای اینکه آماده بشه برای رفتن به دکتر .. متفکرانه ساکت شد ...

زمانی گذشت و من نگران این بودم که نوبت خودم بشه و می دونستم باید آمپول بی حسی بخورم بعدش نتونم زهرا جونو نشان بدهم و هنوز نمی دونستم داخل مطب و روی صندلی دندان پزشکی چه واکنشی نشان می دهد با توجه به اینکه بچه های قبل از اون وارد می شدند بعضی ها هم گریه می کردند ...

برای همین زودتر رفتم توی مطب و گفتم خانم نوبت ما نشد آخه می ترسم اون یکی اتاق نوبتم بشه که گفتش چرا بعدی نوبت شماست و بچه را روی اون صندلی بذارید ...

هم زمان با زهرا جون یک پسربچه 6 یا 7 ساله هم روی صندلی دیگه ای نشسته بود و بی تابی می کرد ؛ ولی زهرا جون ساکت بود بعد از من پرسید مامان چرا این گریه می کنه : گفتم که من هم نمی دونم شاید می ترسه ، ولی نمی دونه چقدر خانم دکتر مهربونه . و به خاطر اینکه حواسش پرت بشه بهش گفتم : نگاه کن چراغ بالا سرش روشنه، ای بابا تو برای چی چراغت روشن نیست کلیدش کو ؟ و با هم دنبال کلید چراغ صندلی دندان پزشکی می گشتیم و الکی هم پیدا نکردیم تا اینکه خانم دکتر اومد چراغ روشن کرد بعد چوب گذاشت توی دهانش و گفت دهانت باز کن و همین کار را کرد .

در طول مدت معاینه ، زهرا جون هیچی حتی یک نق کوچولو هم نزد و تمام دستورات خانم دکتر انجام می داد و هر چی خانم دکتر گفت گوش می داد ؛ البته اینو بعدا فهمیدم چون گزارشو خیلی دقیق به باباش داد...

خانم دکتر گفت که دندان بالاش در حال پوسیدگی است و چون سنش از 3 سال کمتره نمی تونه کاری بکنه ...

فقط زهراجون نباید شکلات و شیرینی و قند بخوره ( در صورت خیلی اصرارش یک بار در روز) آبمیوه صنعتی هم قطع بشه (آبمیوه طبیعی بخوره) بدون خمیردندان مسواک بشه (یعنی با اب خالی ، برای اینکه خمیردندان حاوی فلوراید و این خودش یک سمه ، به خصوص خمیردندان برای بچه ها که شیرینه و بچه ها قورتش می دهند) 

خلاصه بعدش که اومدیم بیرون ، زهرا جون همه این ها را به باباش گفت اینطوری : خانم دکتر مهربون گفته من شکلات نتورم ، آبمیمه نتورم ، متوات بزنم ....

بمونه که بعدش من هم رفتم دکتر و واقعا عالی دندانم کشید بدونه اینکه حتی یک لحظه بفهمم...

بعدش اومدیم خونه عزیز و من چون از نحوه صحبت کردنش توی مطب خوشم اومد به دایی امینش گفتم : ببین دایی جون خانم دکتر چی گفت و بعد اشاره کردم به زهرا که بگو ...

زهرا جون هم نه ها و نه نه ؛ اینطوری گفت : امین ، خانم دکتر گفت : آبمیمه برای بچه ها اوب ، من هم باید بتورم ، برای من هم اوبه ...

از دست این زهرا

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان بردیا
24 شهریور 92 18:09
وب و نی نی زیبایی دارین.به ما هم سر بزنین
مهدیه
16 مهر 92 15:06
ُلام کامنتتون رو تو وبلاگ مادرانه دیدم ممنون که خاطره تون رو برامون نوشتین اما متاسفانه انتقالش از کامنت ها به بخش ویرایش مطلب غیر ممکن بود. فونت ها تغییر میکرد و خاطره تون نصفه و نیمه می شد اگه زحمت بکشید و خاطره ی شیرین زایمانتون رو تو وبلاگ خودتون بازنویسی کنید هرچه سریعتر به مادرانه منتقلش میکنیم!
لاله های سرخ دیباج
6 آبان 92 19:21
عزیزم انشاءالله مامان تحصیلکرده بشی و عاقبت بخیر. می بوسومت هزار هزارتا
Man & Ma(مامان فاطمه ناز)
4 آذر 92 21:54
تولد یکی یه دونه مامانه , شما هم دعوتین زود بیاین لطفا تبریک هم فراموش نشه www.fan2ghe-maman.niniweblog.com
لاله های سرخ زینبی(س)
17 دی 92 18:31
با سلام ممنون که به لاله های سرخ دیباج سر زدید حتما به لاله های سرخ زینبی سلام الله علیها هم سر بزنید بالخره نفهمیدم نازنین زهرای گلم باید شکلات نتوره با بتوره؟!!!!!11 ، آبمیمه نتوره یا بتوره، متوات میدنه یا نمیدنه انشاءالله مثل بابا و مامانش حزب اللهی و ولایتی ببار بیاد انشاع الله السلام علیک یا زینب کبری سلام الله هلیها
مامانی
پاسخ
آبمیمه بتوره ولی از اونایی که مامان می تیره ... شتلات روزی یکی .... متوات هم میزنه ... نیستی خاله دلمون گرفت دیگه بیا
مامان کوثری
30 بهمن 92 5:26
طراحی و چاپ تقویم سال1393 با عکس اختصاصی کودک شما طراحی و چاپ انواع تگ هفت سین و کلاه عیدانه و بنر عید طراحی و چاپ کارت پستال های عید نوروز با عکس کودک طراحی و چاپ انواع تم های تولد با طراحی های متفاوت temparti.ir http://tempari.blogfa.com تقویم های تم دار تنوع زیادی در وب هست حتما از طرح ها و نمونه کارهای ما دیدن کنید
امیر حسین و مامانش
25 اسفند 92 17:00
لام عزیزم پیشاپیش نوروزتون مبارک ما داریم میریم مکه اومدم بگم حلال کنین دیگه التماس دعا عزیزم